او نوشت :
صبح بارونیت بخیر عزیزم
کوچه های خیس و قطره های آبی که از برگای سر کشیده از دیوار خونه ها میچکن و میفتن زمین
شال گردن و کاپشن و کلاه و بچه دبستانیای کوچولویی که میدوان و ماماناشون دلهره دارن لیز نخورن
خش خش برگایی که زیر پا صدا میدن و حس سر مستی میبخشن حتی بیشتر از شنیدن یه موزیک لایت
اکسیژن پاکی که میره توی ریه ها
لبو فروشی سر خیابونا و بخار غلیظ لبو و باقالیهای داغش
بهانه های عاشقی و قدم زدنهای طولانی و بی خستگی
کافی فروشیای پر رونق و گرم و سرشار از حس جوونی
بارون و ماشینای شسته و خیابونای تمیز
و خدای مهربونی که
وقتی یادش میکنیم و سراغش و میگیریم
خوشحال میشه و فقط میخواد که بنده های خوبی باشیم ...
خدایا بابت همه نعمتات شکر .
....
همسرم دوست دارم بیشتر از یک دقیقه پیش .
بعد از نوشتن این متن میرم بکارام برسم و یسر هم برم بیرون
بعدم زود زود میام نفسم
توام بمن فکر کن تا کارات و بهتر انجام بدی
مااااااااچ رو لبت
نظرات شما عزیزان: